لااقل یه دل رو شاد کن
لااقل یه دل رو شاد کن

امروز که وایساده بودم منتظر ماشین، یه پژوی سفید قدیمی جلو پام ترمز کرد…

یه پیرمرد بود که مسافر کشی می کرد…

سوار شدم، منم که عاشق ماشینای کلاسیکم، با ذوق داشتم جلو داشتبوردشو نیگا می کردم و نوار کاستاشو که زیر ضبطش ولو بود…

متوجه علاقه من شد و گفت: «ماشینمونم مث خودمون زوارش در رفته!» و بعد غش کرد از خنده…

منم گفتم: «شوما کارت درسته بابا، یا این سلیقه…»

اونقده ذوق کرد که می خواست تا طبقه پنجم که شرکتمون باشه، برسونتم:)

پ.ن: یه تعریف کوچولو- انتقال یه حال خوب- می تونه روز یه نفرو بسازه!



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 10 / 3 / 1391برچسب:,

] [ 21:47 ] [ الی... ]

[ ]